اخرین حرفای دوران بارداری
عزیزم شنبه رفتیم برا سونوگرافی مامانم بردیم برا اخرین سونو نوه شو ببینه اقای دکتر خندید و گف جنین ی کم بزرک بعد اومدیم پیش خانم دکتر صفا بدون هیچ معطلی گفتن فردا باید عمل شی ما هم با ذوق تمام گفتیم حاضریم وقتی بابا علی فهمید باورش نمیشد میگف تموم بدنم عرق کرد بالاخره ارزومون براورده شد اومدیم داروخونه بعد خونه کارامونو کردیم ان نه و بابا بزور خوابیدن اما خوشگلم شما تا صبح لگد زدی و من قران خواندم نماز صبح و خوندیم و ما در تاریخ 93/5/12 بسوی بیمارستان ساعت 7 راهی شدیم بغد پذیرش سرم زدن ومن با پرستار رفتم اتاق عمل فاصله بین اتاق عمل چند پرستار بطرف من میمودن یکیشون میگف جنسیت بچه چیه اون یکی ا...
نویسنده :
آنا
0:12